چه کسی خندید...
میگوید: «اولش داماد خالهام فیلم را در جشنوارهی فجر دیده بود. او به ما گفت اول فیلم نوشته «تقدیم به خانوادهی شهید مجید خدمت»، البتّه مثل اینکه در اکران عمومی آن را برداشتند. کاری به اینکار ندارم. توجهی نداشتیم، زیاد اهل سینما و فیلم نیستیم. همه چیز از برنامهی «شب شیشهای» و مصاحبهی دهنمکی در آن برنامه شروع شد. وقتی او عکس برادرم را نشان داد و او را معرّفی کرد همهی اهالی محلّه متوجّه شدند که داستان زندگی مجید ماست. از همانجا حسّاس شدیم. وقتی داستان فیلم را دیدیم با تناقضهای زیادی روبهرو شدیم. اوّلش اینکه ـ با تمام احترامی که برای آذریزبانان قائلیم ـ ما ترک نیستیم. از آن گذشته پدر من زنده است و علاوه بر مجید، چهار پسر دیگر هم دارد. نه اینکه مجید مثل مجید سوزوکی فیلم، تکپسر و با یک خواهر دم بخت و مادرش زندگی کند. زمانی که برادرم به جبهه رفت و شهید شد، من به عنوان تنها دختر خانواده، هشت سالم بود. مورد دیگر که خیلی هم به ما برخورد، در توضیح داستان فیلم بر روی قاب CD نوشتهاند: «مجید که یکی از اراذل جنوب شهر تهران است، به دختری دل میبازد...»
باور کنید این کلمات اعصاب ما را داغان کرد. برادرم اهل این حرفها نبود. اصلاً توی این فاز نبود که عاشق دختری بشود و مثل بادیگارد او را همراهی کند و مواظبش باشد، یا اینکه به عنوان مزاحم تلفنی خانهی آنها زنگ بزند! دهنمکی و سایر بازیگران به خانه ما آمدند. وقتی از او پرسیدم، جواد داد: این روال یک فیلم است و به قول معروف داستان است...
شرافت کیلویی چنده..
کلمات کلیدی :
» نظر